بارها متولد شدم
بارها مُردم
و فقط یک روز آن
به رسم قانون و سُنت
در تولد نگارم ثبت شد ...
و روزمرگی ها به سکوت، گذشت ...
دنیا نشین نبودم، و نیستم
فقط از سر کنجکاوی
پا به روزگار این دنیا نهادم
و زمین گیر شدم ! ...
سر به سر دیوانگی
در من
متلاطم است
و من هنوز
پُر از سکوت
ایستاده ام ...
به رسم ادب
و شاید به رسم عادت ...
امشب
سر آغازِ
بیست و سومین سالگرد
غربت نشینی من است ...
تولدم ...
مبارک !
سلام
امروز سالگرد از عرش به فرش امدن من است .
هیچ کس این روز را به من تبریک نگفت ،
یعنی سالهاست که کسی به من تبریک نمی گوید،
احساس کردم که حتما تسلیت می گویند این روز را ، البته نه به خودم بلکه به بازماندگانم .
تصمیم گرفتم خودم به خودم تسلیت بگویم
به خاطر تمدید و تثبیت 1 سال دیگر تحمل ، تحمل کسانی که فرصت تبریک ساده را هم ندارند ،
کسانی که نزدیکانشون را از خاطر بردند و پول-چک و ..... را جایگزین انها کردند و ....
این دل خیلی درد دارد اما ...
اما........
همیشه به این 2 بیت شعر فکر میکنم مخصوصا 13 اردیبهشت هر سال :
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟
زنده را تا زنده است قدرش بدان
ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود ؟
نوار مشکی بالا هم به مناسبت از یاد رفتن خاطر اطرافیان است،
کاش از دنیا رفته بودم اما از خاطر عزیزانم نمی رفتم ،
عزیزانی که با این همه نامهربانی هنوز هم عاشقانه دوستشان دارم .
احساس میکنم از امار خداوند نیز حذف شده ام
خالق نیلوفران ابی من را از یاد برده است
اما باز هم با این همه نا مهربونی:
دلواپس شادمانی تو هستم!!!
این بیست و سومین سالگرد فراموش شدن من است.